داوودیه

پروژه خانه داوودیه

هر پروژه ای داستانی دارد ولی داستان خانه داوودیه داستان آدم هاست

درک آدم از هنر

درک آدم از هنر ، از زندگی
آفتاب ، نور ، کورسو یا کوری روح و روان
آدمی در قالبی خود ساخته
جان خود اندازه ی قالب کند
تنگ و کور ، کوری روح و روان
آدمی هم روز ، هم شب ، اندرون خانه ای بی دیوار
آفتاب است ، افق بی انتهاست.
خانه ای بی دیوار ، جا برای همه آدم هاست.

عجب شعوری!

تازه دارم می فهمم که درک آدم از زندگی هیچ حد و مرزی ندارد. یکروز به آدمی گفتم عجب شعوری داری؛
به او بر خورد و گفت منظورت این است که بی شعورم؟!
یکروز هم خودم بالاخره متوجه شدم که عجب شعوری دارم؛ این بار دیگر دقیقا میدانی منظورت چیست؛
شک نداری به خودت می گویی و منظور خودت را از عجب ، بهتر از هر کسی درک می کنی.

بنایی در محله داوودیه

نمی دانم چند درصد از مردم میزان شعور خود را می فهمند ، ولی شاید من یکی از آن ها هستم که بطور نسبی می فهمم که چه اندازه کم شعورم!
به نقل از دوستی معمار که در ملک ورثه ای مرحوم مادرش ساختن ساختمانی در داوودیه را شروع کرد، ضمن اینکه خواهران و برادران وی به او وکالت داده بودند تا با توجه به
اینکه خانه ورثه ای بود این امکان جهت ساخت و ساز برای ایشان ایجاد شود و با توجه به اینکه همه ی مالکان شکر ایزد یکتا تحصیل کرده و
از لحاظ مالی قشر مرفه محسوب می شدند ، وی بهمراهی همسرش که او نیز معمار بوده هر چه در توان داشتند می گذارند و با ادغام هنر و مهندسی ، بنایی معماری
خارج از قالب های تکراری در محله داوودیه با تمامی سختی ها و مشکلات در روند ساخت و ساز با اینکه وکالت بلاعزل از سوی مالکین نداشتند
و این امر موجب می شد تا هر لحظه مالکین وکالت خود را پس بگیرند ، موضوعی که خارج از تصور وی بود ، آخر اقدام به ساخت این بنا می کنند.


اما مگر می شود آخر چنین کاری؟!!
با تاسف باید بگویم ، آری ، می شود! و آنها چنین کردند
آن دوست معمار گفت ، اینجاست که می فهمی عجب شعوری داری!
آنها بعد از ساخته شدن بنا در داوودیه (آن خانه ی مسکونی) وکالت های خود را پس گرفتند
و بر خلاف باور وی ، او را در مقابل سه خریداری که برای اتمام ماجرا سه واحد مسکونی را به آنها فروخته بودند قرار دادند.
این اتفاق منجر شد تا او مجبور شود تا از سهم خود پول خریداران را بدهد ،
یا به عبارت دقیق تر مجبور شد سهم خود را در مقابل مبلغی که از خریداران
گرفته بود تقدیم کند و دیگر برای او سهمی باقی نماند و یا ارثی نماند
به نقل از انیشتن :

" دو چیز حد و مرزی ندارد ، اول جهان هستی و دوم حماقت و خریت انسان "